جمال شاه سخا بود و بود تاج سرم


وحید گنج هنر بود و بود عم به سرم

به سوی این دو یگانه به موصل و شروان


دلی است معتکف و همتی است برحذرم

هنر بدرد ز دندان تیز سین سخا


دلم درید و بخائید گوشهٔ جگرم

سخا بمرد و مرا هر که دید از غم و درد


گریست بر من و حالم چو دید در بدرم

منم غریق غم و اندهان که در شب و روز


غم جمال برم و انده وحید خورم